1- یکی از bug های من اینه که نمی تونم تو ماشین در حال حرکت، قطار و کلا وسایل نقلیه کتاب بخونم. تهوعی در حد مرگ می گیرم. انگار نوشته ها که جلوی چشمم تکون میخورن حالم رو بد میکنن، نمدونم چرا! دوستم که امسال اومده بود، یک کتاب دستش بود. گفت تو هواپیما و ماشین و ... میخونمش. تازه رمان و... هم نبود. یکی از اساتیدشون نوشته بود و بهش هدیه کرده بود که بخونه و نظر بده. گفتم خب چرا تو وسایل نقلیه میخونیش؟ گفت وقت نمیکنم جای دیگه بخونمش.

2- با این دوست عزیزم، سالهای کارشناسی روزهای 5 شنبه می رفتیم انقلاب کتاب بخریم. کله ی سحر راه می افتادیم، اونموقع بی آر تی ها به فراگیری الان نبود. مجبور بودیم 3 بار اقلا اتوبوس یا مترو عوض کنیم. با این حال اغلب انقدر زود می رسیدیم که هنوز کتابفروشی ها باز نشده بودن! انقدر خیابون رو بالا و پایین می رفتیم تا مغازه ها باز بشن و بریم کتاب بخریم. جاهای ارزون و جاهایی که کتاب دست دوم و ... میفروختن رو هم بلد بودیم. کتابفروشی آستان قدس هم میرفتیم و کتابهای فیزیک و الکترونیکش رو میخریدیم. کلا همه جا رو سر میزدیم. وقتی برمیگشتیم که پولمون تمام شده بود. اگر خوش شانس بودیم و بلیت اتوبوس داشتیم که باهاش بر میگشتیم تا یه جایی. و گرنه ته کیفمون رو میگشتیم که پول خرد پیدا کنیم و اقلا یه بخشی از مسیر رو بریم و راه رو نزدیکتر کنیم. بعدشم که خب معلومه، بقیه راه رو پیاده بر میگشتیم. :)

3-  انتشارات دانشگاهمون کتابهای خارجی رو با 75% تخفیف برای ما چاپ می کرد. و تقریبا کتابی نبود که ما دو تا نخریده باشیم، این تازه سوای کتابهایی بود که اساتید عصا قورت داده بهمون اهدا می کردن. با اطمینان خاطر خوبی میتونم بگم مثلا کتابی در زمینه Q.M. نبود که ما نداشته باشیم. یکی از اساتید هم میگفت عادت کنید که انگلیسی کتاب بخونید، اونم وقتی ترم 2 بودیم. ماهم که حرف گوش کن! کلا خوش بودیم دو تایی. یادش بخیر...



+ این مطلب رو هم بخونید: چالش کتاب ها