1- عرض به حضور انور همه دوستان، ما امروز سه جا مراسم اربعین دعوت بودیم. یکیش 7.5 صبح بود که ما خوابمون میومد و نرفتیم. اون دو تا 9 صبح بود. من 9 از خواب پاشدم و رفتم به یکی ازین مراسم ها. عروس خانواده منو دعوت کرده بود. رفتیم و مراسم خیلی خوبی بود. از تعزیه اولش که خانم ها اجرا کردن تا آخر مراسم. بعد ما فهمیدیم که با بانی محترم که البته فوت شدن، فامیل هستیم و یکی از اقوام نزدیک رو که از اقوام نزدیک بانی بود، آنجا دیدم و خلاصه فامیل در اومدیم. این از لذت های زندگی در یک شهر کوچیکه و البته از عوارض شرکت نکردن در مراسم های عروسی فامیل!

2- بعد مدعو محترم ( کسی که منو به این مراسم دعوت کرده بودن)، یک ظرف بزرگ غذا دادن که بیارم برای مادرم و بعد خودم دم در غذا بردارم. بعد فامیل محترم مان هم آمدن و یک غذای دیگه به ما دادن برای مادرمون. (هرچی گفتم نمیخواد قبول نکرد.)، خلاصه من مثل یک عزادار واقعی! با سه تا غذا اومدم خونه که البته یکیش برای خودم بود و دوتای دیگه رو امانت دار بودم. غذای خیلی خوشمزه ای بود و پرملات! جای دوستان خالی.

3- تو خیابون یک لحظه چادرم باز شد، فکر کنید سه تا ظرف غذا دستم بود! یک خانومی اومد ازم پرسید که خانم ببخشید کجا تبرک میدن؟! من بهش آدرس دادم، بعد که رفت، یادم اومد که ای کاش یکی از غذاها رو میدادم بهش. حیف شد دیر یادم اومد و هنوز تو دلم مونده. خلاصه که بسی خجالت کشیدم.

4- مادر گرامی مراسم 7.5 صبح رو که در منزل همسایه مان بود رفته بودن، اونجا هم آش گوشت تبرک می دادن، که خانم همسایه به جز یک دونه ظرف مرسوم، یکی هم برای ما بچه ها دادن مامان بیارن. خلاصه که ما امروز کم نبود به رکورد عکس زیر دست پیدا کنیم.