1- اولین بار حدود 15 سال پیش منزل یکی از دوستان خانوادگی، یک سری عکس از دختر و نوه هاش که از ایران رفته بودند، دیدم. عکسهای دیگه ای هم بود. همه رو روی یخچال چسبونده بود که همیشه جلوی چشمش باشه. اون موقع هنوز میزهای گردی که گوشه پذیرایی خونه ها می زارن و روش پر از قاب عکسهای خانوادگی هست، جایی نبود. به جز اون، قابهای عکسی تو خونه عمو بزرگه دیده بودم که مربوط به درگذشتگان فامیل پدری بود و بعضا تو هر خونه ای یکی دو تا قاب عکس قدیمی به دیوار بود. بقیه عکس ها توی آلبوم ها بود و سالی دو سالی یک بار نگاهشون می کردیم. اکثرا هم عکسهای قدیمی خانوادگی سیاه و سفید بودند که انگار مربوط به دنیای دیگه ای هستن.

2- این روزها اما تو هر خونه ای پر ازین عکسهاست... یکی به دیوار پذیرایی عکسها رو قاب گرفته، یکی منظم و با دقت عکس ها رو روی میز کوچیکی گوشه نشیمن چیده، یکی رو در یخچال رو پر از عکسهای قدیمی کرده، یکی تو قابهای منبت گذاشته، هر کسی یه جوری، به نحوی می خواد که خودش رو به گذشته وصل کنه، انگار دلتنگی های آدمها بیشتر شده، انگار فاصله هامون بیشتر شده، حالا یا به واسطه مرگ، یا زندگی در جای دیگه ای... اینه که مدام محتاج نگاه کردن به عکسهای هم هستیم تا خاطرات خوب توی ذهنمون مرور بشه... فکر کنم کم کم داریم به سن خاطره بازی می رسیم...


+ عکس تزئینی است.