1- دوستان من ممنونم بابت دعاهای خوبتون. همین دیروز یک مبلغی پول به دست ما رسید و رفتیم روسری خریدیم. منتها به جای رنگ بادمجونی مدنظر رنگ آبی فیروزه ای خریدم. نمی دونم چرا همیشه این رنگ برام چشمک میزنه تو مغازه. خلاصه که دستتون درد نکنه بابت محبت های دور و نزدیکتون. خدا خیرتون بده. البته همچنان خواستین نذر بفرمایید برای ما. اصفهانی عزیز، فیروزه ای مهربون هم التماس روسری داشتش. ما رو مدنظر داشته باشین در نذرهاتون خدا بهتون نظر میکنه ان شاءالله.  :)

2- کتابی که در حال مطالعه ش هستم، اوایلش در مورد اقوام بدوی و پروردگارشون هست، یک نکته ای تو کتاب به نظرم بامزه اومد. اینکه این مردم تا وقتی خوش و خرم بودن و زندگی روی روال بود و برکت جاری بود و بارون به اندازه کافی می بارید، کاری به خدا نداشتن و هیچ نوع آیین پرستشی نداشتن، میگفتن که نباید وقت خدا رو گرفت! بعد همین که به مشکل میخوردن، یاد خدا میفتادن. همین که بارون کم یا زیاد می شد، مریضی پیش میومد، ازدواجشون به مشکل می خورد، دعا می کردن و از خدا کمک می گرفتن و به جز اون کاری به کار خدا نداشتن و می گفتن اون که به عبادت و بندگی ما نیاز نداره، بهتره وقتش رو نگیریم تا به کارهای مهمش برسه! :|