1- امروز کلی کار داشتم، صبح تا ساعت 1.45 بیرون بودم و مشغول کار و حسابی سرگرم. بعد هم اومدم ناهار و شاگردم اومد. راستش تا حالا به کسی مشتق درس نداده بودم! برای همین فکر میکردم شاید فراموشم شده باشه، اما شاگردم موقع رفتن کلی ذوق زده بود که چقدر مشتق آسونه و من چقدر خوب براش توضیح دادم مطلب رو. حالا تا امتحانش بازم میخواد بیاد. دانشجو هم دانشجوهای قدیم!

2- این روزها همه سخت مشغول بافتنی هستن، مریمی اما چپ دسته و بافتنی بلد نیست. به جاش کارهای خونه رو انجام میده، تمیزکاری میکنه، مرتب میکنه آشپزخونه رو، جارو میکشه تا مادرش دونه دونه براش مانتو ببافه.

3- همیشه طوری زندگی کنید و طوری کار کنید که وقتی از رابطه با کسی یا از محیط کاری خارج شدین، هیچ کسی به هیچ طریقی نتونه جای شما رو پر کنه. طوری که مدیر شما همیشه حسرت از دست دادنتون رو بخوره و شریک عاطفی تون همیشه غصه بخوره که چرا لیاقت نگه داشتن شما رو توی رابطه نداشت. راهش رو حتما می تونید پیدا کنید. بهش فکر کنید. :)