1- گرچه قریحه ی خاصی از هنر در وجود من نیست، اما مادر بسیار هنرمندی دارم که تمام خونه زندگی ما پر از کارهای دستهای نازنینش هست. تابلوهای گلدوزی مادرم رو دیوارهای خونه ماست، مادر سالها معلم مکرومه بافی بود ( گل آویز و کنف بافی و ...)، قلاب بافی میکرد، خیاطی میکنه و یک بافنده حرفه ای هست که با کاموا برامون لباس می بافه. پدرم یک بلوزی داره که مادر دوران نامزدی براش بافته و هنوز از بهترین لباسهای زمستونی پدرم هست، هم مدلش و هم جنسش.

2- زمستان 86 که کل کشور برف و یخبندان شد، شما کجا بودین؟ من تو خوابگاه بودم. لباسهایی که مامان برام بافته بود رو می پوشیدم و گرم می شدم از محبت مادر که رج به رج لباسم برام بافته بود. اون سال موقع امتحانات و بعدتر به خاطر خرابی جاده ها و ... حدود دوماهی نرفتم خونه. مادرم این دو ماه که من نبودم، برام یک ژاکت بلند سورمه ای رنگ با حاشیه آبی بافته که هنوزم می پوشمش و خیلی دوستش دارم. ژاکت رو برام فرستاد و من می پوشیدمش و گرم می شدم.

3- اکثر لباسهای بافتنی ما، تمام ژاکت هامون، کلاه ها، پاپوش ها، دستکش ها، شالگردن هایی که می پوشیم رو مادرم بافته. شبهای بلند زمستون عینکشو می زنه به چشماش و می شینه کنار بخاری و برامون لباس می بافه. وسط بافتن ژاکت خواهرم، پدرم بهش میگه برای من یک کلاه بباف. من میگم برای من شالگردن بباف، اون یکی یک چیز دیگه میخواد... مامان از بالای عینکش با لبخند نگاهمون میکنه و میگه چشم. صبر کن اینو ببافم بعدی نوبت شما.

4- مادرم نازنین ترین زن دنیاست...

بخشی از بافته های مادرم برای من