1- عصر رفتم کلاس پیش همسایه مصطفی اینا. بعدش رفتم خونه شون. برادر مصطفی که کلا پنجم هست، بهم گفت بیا برام آواز "گل گلدون" سیمی غانم رو بخون من پیانو تمرین کنم. فکر نمی کردم انقدر جالب باشه. اما از خوندنش واقعا حالم خوب شد. مصطفی هم تند تند رفت ویولونش رو در آورد که منم تمرین کنم! خلاصه که کلی خوش گذشت.

2- یکی از جالبترین روزهای امسال روز جشن فارغ التحصیلی خواهرم بود. من به جز آخر دبیرستان دیگه جشن فارغ التحصیلی خودم نرفتم هیچ وقت. اما جشن اینا خیلی جالب بود. مامان و بابا رفتن جای مهمانها نشستن و من رفتم پیش همکلاسی های خواهرم. هی چیلیک چیلیک براشون عکس میگرفتم و می خندیدم از کاراشون، خیلی خوش گذشت اون روز بهم.

3- یکی از دخترایی که چند بار براش عکس گرفتم و کلی ژست گرفت جلوی دوربین تا عکساش خوشگل بشه، یک دختر شاد و خنده رو به اسم "مهرناز" بود. خواهرم امروز که اومدم خونه، گفت مهرناز فوت کرده. اهل شهرستان خیلی دوری بود. همینجا تو شمال تصادف کرد...