1- شاگرد اخیرم بسیار حواس پرت هست، منتظر هست توضیح مطلب رو تمام کنم و برام خاطره تعریف کنه. یک خواهر دوقلو داره که بسیار درسخون و مورد توجه هست بر خلاف شاگرد توسری خور من. حواسش تا یه جاهایی جمع هست و بعد به کل حواسش پرت میشه و ساده ترین محاسبات رو نمی تونه انجام بده. گاهی فکر میکنم هر کدوم از شاگردانم یک نمونه کاریکاتوری از ایراداتی هستن که تو من حالا کم یا زیاد وجود داره و خودم رو تو آئینه این بچه ها می بینم، و لازمه که تلاش کنم برای تصحیح این اشکالاتم.

2- یکی از موضوعات مشاهدات من تو این سالهای اخیر، دیدن این هست که چطوری بعضی آدمها که به راحتی هر کار رذیلانه ای که دلشون میخواد در حقت انجام میدن، به آسونی دروغ می گن، خوبی های تو رو نادیده می گیرن، خودشون رو حق به جانب می دونن، به راحتی نقدت میکنن ( استادی داشتیم که میگفت انتقادپذیری یک ژست سیاسی هست و من به این جمله باور دارم.)، و بعد که شما کم کم بیخیال میشین نسبت به اون رابطه و کار، دیدن دست و پا زدن هاشون، متاثر کننده هست. آدمها اغلب بلاها رو خودشون سر خودشون میارن، و من فکر نمیکنم هیچ بلایی تو زندگی آدم سنگین تر از شکستن دل کسی باشه...