1- تو سایت دانشگاه برکلی، لیست فارغ التحصیلان سال 1963 رو نگاه میکنم. دنبال یک اسم آشنا می گردم. زیر موضوع تز "Electron Beam in the Cold-Cathode Magnetron" نوشته شده، Mostafa Chamran-Savehi [advisor: David H. Sloan]. این اسم برای همه ما آشناست. انقدر آشنا که فکر میکنیم به اندازه کافی میشناسیمش و گاهی همین تکرار باعث میشه دقتمون رو از دست بدیم.

2- من هیچ کتابی از چمران یا در مورد چمران نخوندم. به نظرم کتابها در این مورد کامل نیستن. اینکه تو یک خانواده مذهبی بزرگ شده، اینکه وقتی رفت آمریکا انجمن اسلامی دانشجویان رو فعال کرد و موسس "جنبش امل" بود و ... هیچکدوم ازین بخش ها به اندازه شخصیت علمیش برای من جذاب نیست. فارغ التحصیل دکتری فیزیک برکلی بوده، می تونید تصور کنید چنین عنوانی با خودش چه "شهوت علمی" رو به دنبال داره؟ علاوه بر فارسی 4 زبان دیگه رو هم کاملا مسلط بوده و خیلی چیزهای دیگه.

3- قبل ازینکه به جریان شهادتش بپردازیم، همینجا توقف کنیم و کمی دقیق بشیم. رزومه علمی چمران آرزوی هر کدوم از ماهاست، جایگاه علمیش رو تو بهترین کرسی های دانشگاهی دنیا ما تو خواب هم نمی بینیم. ما با همین زبان شکسته بسته انگلیسی که بلدیم و با همین یک مقدار درسی که خوندیم، خدا رو بنده نیستیم! این فاصله رو می تونید قیاس کنید؟ چطوری میشه آدم اینجوری میشه؟

4- امسال، سه تا آدم خیلی خوب از اقوام فوت کردن، ناگهانی ایست قلبی کردن. برای خیلی ها که پیری و ناتوانی اطرافیان رو دیدن، چنین مرگی آرزو هست. از دیشب دارم به این فکر میکنم آدم به بهترین مدارج علمی هم برسه، به همه چیزی که دوست داره برسه، مرگش چطوری باشه خوبه؟ تو بستر بیماری باشه؟ موقع رانندگی تو خیابون باشه؟ سر سجده باشه؟ یا برای خدا باشه؟ وسط بیابونهای داغ جنوب ایران باشه... این فاصله رو چی؟ می تونید قیاس کنید؟