1- خریدن یکی از چیزهایی هست که حال هر زنی رو خوب میکنه، حتی اگر صرفا همراه کسی برن تا اون چیزهایی که لازم داره رو بخره. در همین راستا من و خواهر و دخترخاله جان یک روز رفتیم خرید و حسابی بهمون خوش گذشت و کلی خریدهای لازم و ضروری انجام دادیم و کلی پیاده روی کردیم و چیزهایی رو از پشت ویترین فقط تماشا کردیم و دست آخر با خوشحالی برگشتیم خونه.

2- چند وقت قبل تو ویترین یک مغازه ای ساعتی دیده بودم بسیار شیک، با صفحه بسیار زیبا و نگین های با طراحی فوق العاده. انقدر نگین های دورش زیبا بود که چشمم رو گرفت. قیمتش رو خوندم و سریع پریدم تو مغازه که کارت بکشم و ساعت مزبور رو بخرم. وقتی رفتم تو مغازه و در مورد ساعتی که کم نبود عاشقش بشم پرسیدم، فهمیدم که قیمت مربوطه تومان بوده و نه ریال و با گردنی کج از مغازه اومدم بیرون. در همان روز شاد، به همراهان خرید که نشونش دادم، گفتن که "این عشق جاویدان شما صفحه ش صدف هست و ... تو واقعا متوجه نشدی که این چقدر گرونه؟!" نمی دونستن که عشق این چیزا سرش نمیشه که! :|

3- بنده یک ساعت ژاپنی بسیار زیبا و شیک و ... داشتم که تنها چیز مادی بود که بهش دلبستگی داشتم، همین ساعت در کربلا از دستم افتاد و گم شد و بعد ازون من مثل مردهای زن مرده، هر چند وقت یک بار یک زن صیغه ای پیدا میکنم و هنوز نرفتم یک ساعت دائمی بخرم. ماشالله انقدر هم "خوش پسند" هستم فکر کنم تا آخر عمرم "عذب اوقلی" بمونم!