1- یک روز خوب به همراه دوستان عزیزم از خانواده بهانه گیر نازنین در بابلسر گذشت. تازه فکر کنید من چه آدمی بودم که ناهار مهمان ایشان بودم که از قم اومده بودن شمال! خسته نباشم واقعا! یک خانواده بسیار نازنین و پرانرژی، دو تا دختر ناز و شیرین که خدا حفظشون کنه ان شاءالله. :)


2- قبلترها یک فیملی دیده بودم که فکر کنم روسی بود. در مورد مردی بود که عاشق زنی بوده، منتها به واسطه شغلی که تو کا.گ.ب داشته نمیتونسته بره پیشش. گاهی بعضی روزها تو مسیر روزانه اون زن می ایستاده و از پشت درختها نگاهش می کرده و حسرت میخوره و میرفته... یکی از غریب ترین داستان های عاشقانه هست به نظرم.

{ این قسمت مناسبتی ولنتاین بوده! :)) }