1- مغز آدمی برده عادته. بعد از مدتی به هرچیزی عادت میکنه. به بدترین و ناخوشایندترین احساسات هم عادت میکنه. گرچه گاهی این حس های بد از ته قلب آدم به مغزش سرک می کشن و حالش رو خراب میکنن... دلتنگی هم یکی از همین حس های خیلی بده.

2- پارسال یکی از بچه های مدرسه پیام داد که ن. داره میره از ایران و فردا بیا کافه فلان برای خداحافظی و ... انقدر درگیر پایان نامه ام بودم و صد البته که علقه خاصی به این همکلاسیم نداشتم و نرفتم برای خداحافظی. بعد ها از کارم پشیمون شدم. یه چیزی ته ذهنم بود که میگفت تو دیگه ن. رو نمی بینی.

3- هفته پیش پنج شنبه داشتم از جایی برمی گشتم، جلوی یک رستورانی یه دفعه دیدمش... باورم نمی شد. ن. والدینش رو ظرف سه چهار سال در اثر سرطان از دست داد و دیگه عملا کسی رو نداشت و رفت آمریکا پیش برادرش که دکتری بخونه. تو این مدت چند سالی که ندیده بودمش اصلا عوض نشده بود...

4- حالا ازون روز مدام به این فکر می کنم که... اما دلتنگی تمام نمی شه... هر از چند گاهی سرک می کشه و ...