1- برای شاگردام عیدی خریدم. برای مصطفی و محمد هم همینطور. برای این دوتا کتاب خریدم. برای شاگردم که مصطفی ازش خوشش نمیاد (جوجه اردک زشت)، یک جوراب روفرشی خریدم. مصطفی کلی حسودیش شد و علنا عنوان کرد که از کجا رفتی براش جوراب صورتی خریدی؟! شاگردای مدرسه هم کلی خوشحال شدن از عیدی هاشون. می گفتن خانم خیلی جنسشون خوبه این خودکارا. از کجا خریدین؟ خیلی پولشو دادین؟ و... چشماشون برق میزد از خوشحالی. بنظرم عید برای بچه هاست، فقط بچه هان که همیشه از اومدن عید خوشحالن...

2- گفتم عید یاد این افتادم که کاش بعضی عزیزان این وبلاگ رو میخوندن و اگر که قصد دارن در سال جدید به ما سررسید تقدیم کنن، تقاضامندم این کار رو تا نهایتا آخر تعطیلات عید انجام بدن. نه که بزارن خرداد ماه تازه یادشون بیاد، من تا آخر بهار امسال کلی سررسید اومد برام. آخر هم تا اواسط زمستون دو تاش رو دستم مونده بود که دادمشون به بچه های مدرسه به عنوان دفتر ازشون استفاده کنن. لطفتان مستدام عزیزان. :)