اولین بار دنبال لیوان گمشدم تو خوابگاه می گشتم که رفتم اتاقشون

یک دختر ریزه میزه ی زبر و زرنگ بود که صدای جیغ و بلندی داشت

برخوردش خیلی جالب بود و بعدها بارها باهم بهش خندیدیم

مریم مهندسی برق میخوند، یک گروه 6 نفره بودن توی دو تا اتاق کنار هم

که همشون برق میخوندن و به معنی واقعی کلمه از زندگی با درس لذت می بردن،

و من نفر هفتم این گروه بودم و یک دوران کم نظیر رو باهاشون تجربه کردم،

مریم همیشه شور زندگی داشت، جزو دسته کسانی بود که بودن باهاش همیشه لذت بخش بود

کمتر پیش میومد از کسی یا چیزی گله کنه، از کسی انتظار داشته باشه و یا کسی رو نبخشه ...

تنها کسی بود که با هم ارشد یک جا قبول شدیم و بودنش همیشه به من امیدواری می داد

آدمهایی که روزهای سخت رو باهاشون میگذرونیم هیچوقت از دل و ذهن ما پاک نمیشن، هیچوقت ...


این دوست نازنین من هفته آینده از ایران میره و من از همین حالا دلتنگشم، دلتنگ صدای پرانرژیش،

دلتنگ همه محبت هاش، دلتنگ همه روزهایی که باهم گذروندیم، دلتنگ همه چیز ...


+ مریم جزو آخرین دوستان صمیمی من بود که داره میره و من باز هم تنهاتر میشم ...

++ بدرود دوست نازنینم، امیدوارم که هرجا هستی موفق و سلامت باشی ...