مدتی هست که به یکی از صفات خودم پی بردم و باهاش در چالش هستم

راستش نمی دونم خوبه یا نه، ولی یکی از درگیری های ذهنی این روزهامه

من آدم تسلیم شدن و آتش بس دادن نیستم، فکر میکنم آدم برای هر خواسته ای باید سالها بجنگه

"نه" بشنوه و بره و دوباره فردا برگرده بشینه همون جای قبلی و از نو حرفش رو بزنه

بره با یکی دو نفر صحبت کنه و راه و چاه رو بپرسه و دوباره برگرده و باز از نو شروع کنه

بره چند تا کتاب بخونه و دوباره از نو شروع کنه، بره و هی از نو شروع کنه، هی بیفته و ...

دارم فکر می کنم این صفت از کی در من به وجود اومد...

راستش براش فقط یک جواب دارم... سالهای مدرسه،

مدرسه ای که به ما یاد داد هیچوقت برای خواسته هامون تسلیم نشیم،

این شاید خوب باشه ها... اما گاهی، فقط گاهی به این فکر میکنم که

شاید چیزی که به دست آوردم به سختی و دردسرش نمی ارزید...

اما فکر می کنید این اخلاقم عوض میشه؟ حاشا و کلا!


+ من خوب خوبم دوستان نازنینم، یک هفته خوب رو شروع کردم و تا الان هم همه چیز خوب بوده. :)


++ بعدا نوشت:

درویش سریال شب دهم وقتی حیدر خوش‌مرام جلوی امام‌زاده‌ای تحصّن(!) کرده بود، به‌ش گفت «تو اگر آرزوی چیزی رو داری جوون، مطمئن باش به اون چیز خواهی رسید. در این راه تمام موجودات غیب و شهود تو را یاوری خواهند کرد. تنها نکته‌ای که می‌ماند این است که آن چیزی که تو به دنبالشی آیا قدر و قیمت ابدی داره یا خیر. یا حق».

(منبع: دردهای خاکستری)