توی اتاق دارم نماز میخونم که نینا وارد میشه با یک دختر کوچولو

میشینه گوشه اتاق و شروع میکنه برای دختربچه کتاب خوندن...

دقیقا همون کتابی که بیشتر از 20 سال پیش برای من میخوند

تمام خاطرات خوب کودکیم، صدای دلنشین نینا که با ذوق برام کتاب میخوند و ... برام زنده شد.

تمام لحظه های خوبی که با دختردایی هام تو خونه بزرگ دایی میگذشت

حالا سالهاست که نینا از ایران رفته،

سالهاست که خیلی از عزیزانم ازم دور هستن

اما لحظات و حسهای خوبی که باهاشون داشتم،

هیچ وقت از خاطرم نمیره و یادآوریشون همیشه لبخند به لبم میاره...