1- روزهای زندگی میگذرند، با سرعتی زیاد. به همین راحتی به انتهای تابستان رسیدیم. هنوز فرصت نکرده ام برای بعضی کتابهایی که میخواستم بخوانم و فیلمهایی که میخواستم ببینم، وقت بگزارم. اما تابستان خوبی بود، با دلمشغولیهای جدید و خوب و موجب تجربه. :)

2- دوستی یک فیلم مستند به من هدیه کرد، با عنوان "عکاس جنگ"  که بر اساس زندگی و فعالیت های جیمز نچوی در مورد جنگ ساخته شده است. خیلی دردناک و تاثر برانگیز است، بیشتر از 20 دقیقه از آن را نتوانستم ببینم. کمی زمان که گذشت، بقیه اش را خواهم دید. به قول آنتوان دوسنت اگزوپری جنگ مثل یک بیماری است، بیماری تیفوس.

3- نتیجه طبیعی بعضی رفتارها را دارم می بینم. اگر مدام دیگران را نصیحت و ارشاد و تحذیر و تنذیر کنیم، کم کم از چرخه زندگیشان حذف می شویم. چند روز پیش در کلاسی شنیدم از قول سید مرتضی آوینی در توصیف شهید بهروز فلاحت پور( فیلمبردار روایت فتح که در لبنان به وسیله راکت اسرائیلی ها به شهادت رسید)، که از ویژگیهای بهروز این بود که در کنار او هر کسی میتوانست خودش باشد، بدون خجالت و بدون ترس. کمی به خودمان نگاه کنیم، رفتارمان با بقیه طوری هست که بتوانند بدون خجالت خودشان باشند یا مجبورند بخشی از شخصیت خود را از ما پنهان کنند؟ به احترام ما یک چیزهایی را رعایت می کنند تا وقتی ما رفتیم دوباره همان رویه قبلی را پی بگیرند؟ جوری هستیم که بتوانیم شخصیت بدون نقاب دیگران را ببینیم، بدون ایجاد ترس و نگرانی...؟