1- دوم دبیرستان معلم ما بود. با اینکه در کلاسش درس چندان سختی نداشتیم، اما هر هفته از ما امتحان می گرفت. این نظم و ترتیب و پرسش کتبی مداوم باعث شده بود که ما آنقدر درس را خوب بخوانیم که شب امتحان حتی یک بار هم کتاب را تمام نخواندیم. شب امتحان خوب و راحتی داشتیم با نمره های خوب. به جز اینها، یادم هست که معلم های آقا، وقتی به خانم معلم نازنین ما می رسیدند، تا کمر به احترامش خم می شدند. همیشه برایم جالب بود این نحوه برخورد و احترام و البته مهربانی و اقتدارش.

2- چند ماه قبل از مجمع تماس گرفتند و گفتند که برای ضبط خاطرات خانم شهیدی بروم. وقتی رفتم متوجه شدم که سوژه همان خانم معلم دبیرستان من است. برایمان از سالهای زندگی مشترکشان گفت؛ از همسری که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند، از لحظه های شیرین زندگی کوتاهشان، از سالهای بعد از همسرش،و مردی که هنوز هم در زندگی او هست، که فقط یک قاب عکس روی دیوار خانه نیست، از مشکلات بعد از شهادت همسرش و ... گفت حاضرم کل زندگیم را بدهم و به یک لحظه ی آن روزها برگردم. گفت قدر با هم بودنمان را بدانیم و در مقابل مشکلات سرخم نکنیم. و من از آن روز، هر بار که به یادش می افتم، فکر می کنم ما به اندازه ی تمام سالهای جوانی و تنهایی این زن به او مدیونیم...