۷۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

59، خوابگاه 2

دانشگاه کارشناسی ما یک جای منظم بود، با قوانین Confirm که طی سالها ثابت بود و لا یتغیر.

الان نیاید بگید اونجا دیکتاتوری بوده که نبود واقعا. از بعضی جهات جای خیلی خوبی بود.

عالی ترین خوابگاه بین خوابگاه های دانشگاه های تهران رو داشت و کلی چیزهای دیگه.

این خوابگاه، یک قانون جالبی داشت. شما توی هر ترم ( حتی وقتی ورودی جدید بودین)،

باید خودتون هم اتاقیتون رو انتخاب می کردید.

روز اول بچه ها رو می بردن اردو یک جایی اطراف تهران.

بچه ها چند روزی باهم آشنا می شدن و هم اتاقی هاشونو انتخاب می کردن.

اگر کسی وسط ترم هم میخواست اتاقش رو عوض کنه،

مسوول خوابگاه میرفت شخصا از اعضای اون اتاق می پرسید

که آیا شما میخواید همچین هم اتاقی داشته باشید یا نه؟

و اگر موافقت می کردن اون خانوم میرفت توی اتاقشون.

اگر هم اتاقی ظرفیت اضافی داشت و چند نفری بدون خوابگاه بودن،

مثلا سنوات گذشته یا شبانه بودن، شما باید می پذیرفتید که باهاشون هم اتاقی بشید.

یعنی از بین گزینه های موجود یکی رو انتخاب می کردین.

شکل خواستگاری شد، نه؟ :)

+ نکته ی مهم این بود که هیچ کسی از مسوول خوابگاه، مدیر خوابگاه،

رئیس اداره ی امور خوابگاه ها و .... اجازه نداشت برای شما به زور هم اتاقی انتخاب کنه.

حالا بریم سر اصل مطلب توی پست بعدی.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

58، خوابگاه 1

یک داستانی چند سال پیش یک فیلسوفی برامون تعریف کرده بود.

امروز یادش افتادم.

در مورد طلبه ی ممتازی بود که برای تبلیغ میخواسته بره یک روستایی که مردم یک پیش نماز سرخود

( یعنی کسی که بدون علم و تحصیلات صرفا بخاطر ارادت مردم پیش نماز مسجد شده) داشتند.

داستان مفصلیه و  نتیجه گیری خیلی جالبی داره.

چیزی که الان از نتیجه گیری در مورد این داستان یادم اومد، این بود که هیچ وقت آدم ها رو تحقیر نکنیم.

وقتی از موضع قدرت داریم با کسی حرف می زنیم، همیشه حواسمون باشه.

همه ی آدم ها، حتی توی دور افتاده ترین روستاها، توی کوچکترین و فقیرترین محله ها،

توی پست ترین جاهایی که ممکنه کسی زندگی کنه، حتی کارتون خواب ها...

همه ی آدم ها ته چشماشون یک برق خاصی داره که فقط کافیه اراده کنن تا بهتون ثابت کنن چه کارهایی ازشون برمیاد.

هیچ وقت هیچ کسی رو دست کم نگیریم. مخصوصا وقتی کارش گیر ما افتاده. فکر بعدش هم باشیم.

+ یک خاطره در مورد خوابگاه کارشناسیم بگم. مربوط به ترم 3 میشه. ادامه در پست بعدی. :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

57، خواهرانه

امشب اولین شبی هست که برادرم رفته سربازی و خونه نیست.

با اینکه منبع شلوغی خونه هیچ وقت داداشم نبوده،

اما عجب خونه سوت و کوره.

حال هممون گرفته است.

دلم براش خیلی تنگ شده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

56، پروژه

مدت هاست که صبح وقتی از خواب پا میشم

اولین چیزی که بهش فکر میکنم اینه که چکار می تونم بکنم که پروژه جلو بره

انقدر اذیت شدم و گاهی انقدر سخت گذشت که ...

الان برام شده مثل کابوس

که یک روزی تمام بشه و من راحت بشم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

55، کلافگی

خسته ام

از اینکه کسی درک نمی کنه که من بریدم

خسته ام از اینکه کسی متوجه نیست که من کم آوردم و دیگه نمی کشم

از همه چیز خسته ام...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو