۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

629، چند فریمِ مادری...

1- بعد از یک جهادی سخت که نصف بیشتر بچه ها مریض شده بودند و یک کربلای خیلی سخت تر، وقتی از ماشین پیاده شد، به سرعت خودش رو رسوند به مادرش و با تمام وجود بغلش کرد، مادر همون حین که داشت به دخترش محبت می کرد، بهش گفت زهره سادات، همه دوستانت مادر دارن؟ نکنه کسی مادر نداشته باشه یا مادرش اینجا نباشه و از دیدن ما اینجوری دلگیر بشه... مادرش زن کم نظیری هست، همراهیش با دخترای نازنینش هم فوق العاده.

2- یک روز غروب که داشت از سرکار می اومد خونه، مادرش رو دید که داره میره بیرون. پرسید کجا به سلامتی؟ چند روز بعد تولد برادرش بود، مادر یک دونه از پیراهن هایی که پسرش خیلی دوست داشت رو همراه داشت که بره یک پارچه همون رنگی بخره و براش یه دونه مثل همون بدوزن. به این فکر کرد که به خاطر سخت پسند بودن برادرش سالها بود براش لباس نمی خرید، اما مادر ناامید نبود و بالاخره یک راهی برای همراهی با سلیقه پسرش پیدا کرده بود...

3- یک شب توی خوابگاه زهرا مریض شده بود و حالش خیلی بد بود. دید که اینجوری نمیشه، با همراهی یکی از بچه ها بردنش دکتر، حدود 10 شب. خیابون های تاریک و خلوت اطراف بیمارستان شریعتی رو طی کردن و بالاخره یک دکتری پیدا کردن و ... تا برگشتن ساعت از 11 گذشته بود... زهرا روی تخت دراز کشیده بود و گریه می کرد، یک آن از دلش گذشت که حتما دلتنگ مادر مرحومش هست، مثل همه روزهای سختی که خودش داشت...

4- به نظر من خونه یعنی مادر، یعنی جایی که مادر هست، مثال عینیش وقتهایی هست که مادرتون خونه نیست، انگار هیچ کسی تو خونه نیست، هیچ چیزی سرجای خودش نیست، رغبتی به سفره پهن کردن نداریم، رغبتی به دور هم نشستن نداریم، جای خالیش خیلی حس میشه... انگار که مثل یک مغناطیس براده های وجود ما رو که دوروبر خونه ریخته جمع می کنه، بهمون قدرت میده، بهمون انگیزه میده، بهمون حیات و حرکت می بخشه...

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

628، و اگر خدا نخواهد...

اگر همه ی عالم بخواهند به تو آسیب برسانند و خدا نخواهد

اگر همه ی بدخواهانت دست به هم دهند تا تو را حقیر کنند

و خدا نخواهد، هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد...

شاید بتوانند گزندی به تو برسانند و باعث رنج و ناراحتی ات شوند،

اما خواسته ی خدا بالاتر و برتر از همه ی اینهاست...


+ دیروز چیزی عجیب شنیدم در مورد بدخواهی ها و بدگویی هایی،

و خدا رو شکر کردم بابت اینکه بدخواهی در دلم نسبت به کسی نیست

و هیچوقت حتی برای کسانی که ازشون بدم میاد، بد نخواستم...

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
مریم بانو

627، راهی نو

بارها و بارها پیش اومده که تو زندگی مون زمین خوردیم،

گاهی هرچی نگاه می کنیم می بینیم که هیچ امیدی نیست،

گاهی فکر میکنیم که دیگه توان بلند شدن و ادامه دادن نداریم،

گاهی فکر میکنیم که دیگه آدم سابق نیستیم،

انگیزه نداریم، از آدمها بدمون میاد، از زخمهایی که بهمون زدن،

از رنجی که به خاطرشون متحمل شدیم و آزارهایی که دیدیم منزجریم،

دفعات اول اینجوریه، بعد از مدتی انگار سِر می شیم، انگار بی حس بی حس هستیم،

آدمهایی که مار نیششون زده رو دیدین؟ بعد از مدتی دیگه دردی ندارن،

فقط بی حس هستن، حتی دیگه نمیشه با اطمینان گفت که زنده هستن،

اما

اما

اما همیشه راهی هست، گاهی لازمه نشست و دوباره فکر کرد،

حتی لازمه تغییر مسیر داد، جور دیگه ای به موضوع نگاه کرد،

بعد دوباره بلند شد و تلاش کرد...

همیشه راهی هست...

هیچ چیزی توی دنیا نشدنی نیست...

هیچ چیزی...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

626، نادانی

گاهی به زندگی هایمان که نگاه می کنیم، می بینیم بعضی چیزها و گاهی همه ی چیزها سرجای درستی نیستند. آنطور که باید پیش نمی رود، مدام تلاش می کنیم و نمی رسیم، مدام می خواهیم و دعا می کنیم و اجابت نمی شویم. گاهی فکر می کنیم ما کارمان درست است و راهمان صحیح است و این آزمایش خداست، اما اگر دقیقتر شویم، می بینیم که ضررهایی که به ما می رسد و کمبودهای زندگی مان از کاستی های خودمان است. خودمان کم گذاشته ایم. خودمان به زندگی مان و به انسانیت خودمان ظلم کرده ایم. حق خودمان را به جا نیاوردیم. خوب تلاش نکردیم، درست کار نکردیم، نیتمان خوب نبوده، حقی از کسی ضایع کردیم و ... هر چه هست اشکال را اول در خودمان جستجو کنیم، خودمان را وارسی کنیم که چرا می خواهیم و نمی شود، جستجوی حکمت خداوند کار ما نیست، اما تلاش برای اینکه درست زندگی کنیم، معقول و به اندازه بخواهیم و ... وظیفه ماست. خودمان را گول نزنیم و جاهل نباشیم...

 
+ ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِی‏ (فرازی از دعای کمیل)

++ اِن الاحمق یصیب بحمقه اعظم من فجور الفاجر( پیامبر اکرم صلوات الله علیه)


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

625، درد

بزرگوارانه سکوت می‌‌کنیم،
صبورانه بغض مان را فرو میدهیم،
محجوبانه لبخند می‌زنیم
و چنان قاطعانه شانه‌هایمان را بالا می‌‌اندازیم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
انگار هیچ چیزی احساسِ بکرِ ما را خدشه دار نکرده است.
 انگار رنجیدن، حسِ غریبی ‌ست ، فرسنگ‌ها دور از حضورِ بی‌ گفتارِ ما.
می گذاریم هرطور دلشان می‌‌خواهد در مورد ما فکر کنند.
هر طور دلشان می‌خواهد با ما رفتار کنند.
اجازه می دهیم خود را حق به جانب بدانند
تنها که می‌‌شویم شبیهِ یک ببرِ زخمی به دیواره‌های روحمان پنجه می‌‌کشیم
و قلبمان را پر از دردِ نعره‌هایی‌ می‌کنیم
که جز بر خود و تنهایی بی‌ انتهایمان بر دیگری روا نداریم . . .
تقصیرِ ما نیست.
تلخی‌ این تکرار ریشه در بی‌ پشتوانگی صداقتِ ما دارد.
 هنوز راهِ زیادی پیش رو داریم تا یاد بگیریم که گذشت،
واژه ایست که در فرهنگِ لغات هر کسی‌ معنای خاصِ خودش را می‌‌دهد .
..


نیکی‌ فیروزکوهی
از مجموعه ی "در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت"
منبع: اینستاگرام نیکی فیروزکوهی
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو