امروز با خواهر گرامی بیرون رفته بودیم و در خیابان دز حال قدم زدن بودیم،
که دیدیم یک عدد زوج خوشبخت که به زحمت سنشان به 16 میرسید، دارند از روبرو می آیند.
در حال میل بستنی بودند گویا؛ که بستنی شان تمام شد
و آقای محترم ابتدا چوب بستنی و سپس لیوان آن را به حالت پرتابی پرت کردند!
خانم محترم هم خیلی ازین حرکت قهرمانانه مردش! ذوق زده شده و خنده ای عشقولی فرمودند!
به خواهر گرامی گفتم من اگر با کسی برم بیرون و همچین کاری بکنه، با پشت دست میزنم توی دهنش!
خواهر گرام فرمودن، من کیفم رو میکوبم روی سرش! بی فرهنگ بی نزاکت!
+ پدر گرامی نمیزارن ما یک پوست تخمه از شیشه ی ماشین بندازیم بیرون!!!
میگن پوست میوه و تخمه رو اگر کیسه نایلونی ندارین بریزین زیر پاتون بعدا جارو میکنم من!
والا...