۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

317، روزهای بهاری

یکی از چیزهای دوست داشتنی روزهای بلند بهار و تابستون،

نزدیک های غروبه که والدینم میان خونه، اونم با دست پر! :)

هر روز از باغ یک مقداری میوه و سبزی میچینن و میارن خونه.

الانم فصل آلبالو و خیار و کدو سبز و زردآلو و توت فرنگی و ...

کمی دیگه هم خربزه و فلفل دلمه و خیاردرختی و هلو و ...


خلاصه که جای همتون خالی. :)

+ کسی اگر خیلی شدید ویار کرد،

آدرس بده تا سریعا بفرستم براش. :)


۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

316، مرا خود با تو سری در میان هست...

یکی از علایق من خوندن غزلیات سعدی هست. به نظرم از غزلیات حافظ هم بهتره حتی.

امشب این یکی رو برای دوستان انتخاب کردم تا بخونید و از شنیدنش  لذت ببرید.


مرا خود با تو سری در میان هست   و گر نه روی زیبا در جهان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان      وجودم رفت و مهرت همچنان هست

مبر ظن کز سرم سودای عشقت     رود تا بر زمینم استخوان هست

اگر پیشم نشینی دل نشانی  و گر غایب شوی در دل نشان هست

به گفتن راست نایدشرح حسنت    ولیکن گفت خواهم تا زبان هست

ندانم قامتست آن یا قیامت         که می‌گوید چنین سرو روان هست

توان گفتن به مه مانی ولی ماه    نپندارم چنین شیرین دهان هست

بجز پیشت نخواهم سر نهادن           اگر بالین نباشد آستان هست

برو سعدی که کوی وصل جانان  نه بازاریست کان جا قدر جان هست

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

315، رنج ها و آسیب های عاطفی...قسمت سوم و آخر

توی این پست میخوام آخرین مراحل گذر از یک رنج رو براتون بنویسم.

واضحه که این روند توی یک زمان کوتاه لزوما انجام نمیشه.

احتیاج به زمان و همت و ازون مهمتر خواست فردی داره.

به هر حال امیدوارم که ازش استفاده کنید.

سوال خاصی هم داشتید حتما بپرسید.

این دو قسمت رو هم قبلش حتما بخونید.

رنج ها و آسیب های عاطفی...قسمت اول

رنج ها و آسیب های عاطفی...قسمت دوم

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

314، یک مصداق عینی

پست های ثابت رو دیدین؟ در مورد این نوشتم که از زخمهایی که خوردیم عبور کنیم.

میخوام براتون یک مثال عینی بزنم در موردش. یک کسی که از رنجش عبور کرده.


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

313، کلمات...

فیلم the Words رو دیدین؟ در مورد نویسنده ای هست که به طور اتفاقی توی یک کیف قدیمی
 یک داستان خارق العاده پیدا میکنه و بعد اون داستان رو چاپ میکنه و میفروشه و ...
نویسنده ی واقعی داستان میاد سراغش و اون هم یک جورایی درگیر زندگی فرد اول میشه.
اوج فیلم به نظر من جایی هست که نویسنده ی جوان میره توی گلخونه تا با نویسنده ی پیر حرف بزنه.
نویسنده پیر بهش میگه که من به خاطر گم کردن این داستان،
 ( همسرش کیف حاوی داستان رو توی یک قطار جا گذاشته بود)؛
با همسرم دعوای سختی کردم و رابطمون تیره و تار شد و اون ترکم کرد.
حالا بعد سالها میفهمم که اون اشتباه ترین تصمیم زندگیم بود. (نقل به مضمون)
و بعد میگه بدی تصمیماتمون اینه که ما مجبوریم باهاشون زندگی کنیم.

+ تصمیم گیری و پذیرش هزینه های ناشی از اون گاهی خیلی سخته... خیلی سخت.
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو