شیرینی بخرم.
خونه ی داییم نزدیک شیرینی فروشی معروف شهر ماست.
زنگ زدم خونشون که برم عصری یه ساعت پیششون.
نگو دایی زاده هام از خودم زرنگ ترن! خودشونو فردا شب دعوت کردن خونه ی ما.
به صرف پیتزای یک متری! :)
شیرینی بخرم.
خونه ی داییم نزدیک شیرینی فروشی معروف شهر ماست.
زنگ زدم خونشون که برم عصری یه ساعت پیششون.
نگو دایی زاده هام از خودم زرنگ ترن! خودشونو فردا شب دعوت کردن خونه ی ما.
به صرف پیتزای یک متری! :)
لبو و موسیر و ادویه کاری و کلی چیز عجیب و غریب دیگه ریختم توی سوپ.
فقط خدا کنه حالش بدتر نشه کارش به بیمارستان نکشه!
+ گاهی فکر میکنم حق دارن که بهم میگن زیادی مبتکرانه آشپزی می کنی!!!
البته گاهی هم انگشتاشونو میخورنا! در حدی که خودم گشنه میمونم! :(
2- توی مدتی که روی پایان نامم کار می کردم، کلی آدم جالب دیدم، کلی...
3- تا آخر سال ازینجا اثاث کشی می کنیم به جای دیگری!
فعلا یه مقداری وسایلمون رو بردیم چیدیم. ایشالله بعدا کاملا نقل مکان میکنیم.
میریم اینجا: maryami290.blog.ir
سالهاست که تلویزیون نگاه نمی کنم.
مدت هاست که اخبار گوش نمی کنم.
مدت هاست که تو پورتال های خبری فقط دستور پخت غذا و.... از همین چیزهای بی خاصیت می خونم.
حدود 2 ساله که از دوستان سوری بی خبر هستم.
حتی دوست ندارم به این فکر کنم که نکنه اتفاقی براشون افتاده. گرچه شهر یکیشون کلا به توبره کشیده شده. :(
اصلا طاقت این حجم درد رو ندارم که بخوام حتی تصور کنم...
+ مادر اینجور وقتا با صدای بلند میگه: " خدایا صاحب ما رو زودتر برسون. " الهی آمین...