۳۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

418، سفــر نوشت

سلام به همه دوستان عزیز، من ساعت 12.30 پریشب از منزل خارج شدم و دیشب ساعت 3.30 بامداد برگشتم. انقدر خسته بودم که به خودم وعده دادم میرم تو اتوبوس و میخوابم تا صبح... ولی زهی خیال باطل! یک خانومی پیش ما نشسته بود و تا 2 ما رو به حرف گرفت. بعد هم خیلی زود رسیدیم، ساعت 4.30، تو دلم گفتم کاش دیرتر میرسیدیم و من میخوابیدم بازم... بعد با این خانوم که میخواست بره ارشد ثبت نام کنه، و دانشگاهش رو بلد نبود، سوار اتوبوس شدیم و تا یه جایی هم مسیر بودیم. بعد رفتم خوابگاه. اعتراف میکنم که خیابون منتهی به خوابگاه رو تا حالا انقدر آروم ندیده بودم، 5.40 رسیدم خوابگاه و نماز و کمی خوابیدم و بعد هم دانشگاه. بعد کمی علافم کردن تا 12.30، بعد گفتن که امیدوار نباش کارت راه بیفته، بعد رفتم نماز، بعد دوباره رفتم پیگیری، بعد نامم رو بردم دبیرخونه ثبت کردم و ... به نظر نمیاد که بخوان از خر شیطون بیان پایین. اونم وقتی که خودشون اشتباه کردن و نامه منو گم کردن، یاد دانشگاه لیسانسم میفتم که در یک جریان خفن تری اشتباهشون رو پذیرفتن. بگذریم. رفتم خوابگاه ناهار و چای خوردم ورفتم آی پی ام، پیش استاد لیسانسم. یک ساعتی نشستم و با هم حرف زدیم و بعد رفتم ترمینال، حدود 9. نماز خوندم و راه افتادیم و ساعت 3.30 صبح رسیدم. 7.30 پاشدم و رفتیم بیرون با خانوم ها. یک منطقه جنگلی با یک رودخونه کم عمق. جایتان خالی بود.به یاد تک تک تون بودم. ( مردم میرن اماکن زیارتی جای دوستان رو خالی میکنن، من موقعی که داشتم توی آب راه میرفتم یادتون بودم!)

الان هم نیمه جنازه برگشتم خونه. خوبید شما؟


امروز

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

417، همیشه به سفر!

از شب قبل عید فطر تا حالا یک شب رو درست نخوابیدم.

یعنی بس که کار داشتم وقت نمی کردم بخوابم.

سفر، بعد کار، بعد دوباره سفر، بازم کار و ...

حالا امروز دوستم زنگ زده برای یک کار اداری باید فردا صبح دانشگاه باشم.

یعنی شب باید راه بیفتم، ساعت 1 شب.

هم خسته ام و هم کلافه. اما چاره ای نیست...

من اگر ازدواج کنم کلا به حسن التبعل می پردازم و هوچ کاری نمیکنم. چون واقعا خسته میشم...

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

416، شلوغ نوشت

این روزها شدیدا سرم شلوغه. انقدر کار سرم ریخته که خدا می دونه. دارم سعی میکنم مدیریت بحران داشته باشم! اما گاهی سخت میشه. متصدی و پاکباخته ما رو به معرفی کتاب دعوت کردن، تو فکرش هستم، ولی هنوز تصمیم قطعی نگرفتم چه کتابی به دوستام معرفی کنم. ضمن اینکه من احتمالا خودم قطع کننده زنجیره خواهم بود. چون کسی رو دیگه سراغ ندارم که این کار رو انجام بده و قبلا معرفی نشده باشه.

به چالش هم دعوت شدیم. سوال هم این بود که توضیح بدم که چطور میتون با بقیه ارتباط بگیرم و اینکه از اول اینجوری بودم یا نه و ... این رو هم مینویسم. فعلا دعا کنید این هفته و کارهاش به خیر بگذره. :)


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

السلام ای حضرت سلطان عشق

همه ی مردم ایران و مردم خیلی از جاهای دیگه دنیا، از رافت و مهربانی امام رضا علیه السلام بهره مند شدن، من کسی رو سراغ ندارم که دلش برای بهشت حرم ثامن الائمه پر نزنه. همه ی ما خاطرات خوبی از لطف و مهربانی آقا داریم و ...

اما در کنار همه ی ارادت ها و حضور قلب ها و زیارت های با معرفت، من همیشه به زیارت یک گروه غبطه میخورم... به زیارت کشاورزهای شمالی...
به کسانی که از قضا خیلی هاشون حتی بلدنیستن زیارت نامه بخونن، شب تا صبح توی حرم نمی مونن، خیلی هاشون توی حرم گم میشن... اما عجیب معتقدن.
اعتقاد دارن که کل محصول برنج سالیانه شون به عنایت امام رضاست که به بار میشینه، و هرسال بهترین و مرغوب ترین محصولشون رو نذر امام رضا میکنن. سالهایی که کم آبیه و ممکنه محصولشون از دست بره، باید باشید و تماشاشون کنید، باید باشید و ببینید چقدر به لطف و عنایت آقا معتقدن، چقدر به اینکه یک سلام به امام و جواب سلامشون، چقدر برکت داره معتقدن،
کاش باشید و ببینید...
کاش بودید و می دیدین...
کاش بورین و بارون امشب اینجا رو میدیدین...

+یکی شون هر بار که میرم مشهد، فقط یک چیز میگه، سلام ما رو برسون. نه التماس دعا، نه زیارت و نه هیچ چیز دیگه... خوب میدونن که همون جواب سلام امام رضا کفایت میکنه...
++عیدتون مبارک.




۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

414، نقاب ...

میخوام یک اعترافی بکنم، فقط یک گروه از آدمها رو میتونم با خودم صمیمی بدونم،

آدمهایی که بتونم پیششون خودم باشم، خود خود خودم؛

که ضعف های من رو ببینن و باز هم دوستم داشته باشن؛

که بتونم روی همدلیشون حساب کنم...

که نترسم ازینکه در مورد من قضاوت کنن و به شوخی و جدی قضاوتشون رو جلوی بقیه به روم بیارن...



اتفاقا همیشه خودم برای رابطه با آدمها پیشقدم میشم،

اتفاقا خودم همیشه شروع میکنم به ندیدن ایرادهای آدم ها و دوست داشتنشون بدون قید و شرط،

اتفاقا همیشه با دیگران همدلی میکنم و در موردشون قضاوت نمیکنم...

منتها خیلی اوقات بقیه معنی بزرگوارانه به رو نیاوردن بدی ها رو متوجه نمیشن و اذیتم میکنن با رفتارشون...


این مطلب رو بخونید، خیلی جالبه، خیلی از رفتارهای ما مصداق خشونت هست

و خودمون خیر نداریم و بقیه رو آزار میدیم : خشونت در ارتباطات

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو