۳۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

521، مهمانی نوشت

 امشب مهمان داشتیم. عمو جان و دایی پدرم و خانواده هایشان.

عموجان ما تنها کسی هستن که به کتابخانه ما دست میزنن و ما چون خیلی زیاد دوستشان داریم،

ازین موضوع استقبال میکنیم. وگرنه در این مورد خیلی ناموسی برخورد می کنیم،

اگر کسی نگاه چپ به کتابهایمان بیندازد!

مصطفی چند وقت پیش می فرمود که این کتاب رو تازه خریدی؟

گفتم نه. ده سال پیش هدیه گرفتم. گفت دروغ نگو! گفتم من دروغ میگم عایا؟!

گفت پس چرا انقدر نو هست؟! گفتم چون من خوب ازش مراقبت میکنم.

+تنها چیزی که همیشه نگرانشم اینه که نکنه مصداق آیه ی

"کمثل الحمار یحمل اسفارا" باشم...

++ به همسر گرامی در آینده باید بفرماییم که ما به اندازه یک وانت کتاب داریم!

از اول با ایشان طی کنیم بهتره به نظرم که بعدا مشکلی پیش نیادش! والا...



۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

520، فیزیکس!

1- ترم سوم یک هم اتاقی داشتیم که به دلایلی عذرش رو خواستیم و از اتاقمون رفت. ترم چهار یک دختری اومد اتاقمون، کم از فرشته نبود. یک انرژی مثبت بی نهایت بود. یک دختر از خراسان جنوبی، بی نهایت مهربون و خواستنی. کامپیوتر می خوند، نرم افزار. برای ارشد میخواست بره فیزیک بخونه. هر چی ما گفتیم سخت میشه برات و ... قبول نکرد. خلاصه که قرار شد کنکور بده.


2- روز کنکور، آدرس رو گرفت و بر خلاف همه ما که با آژانس میرفتیم کنکور ارشد بدیم، با تاکسی و اتوبوس رفت و امتحان داد. رتبه ش شد 420. اون سال کنکور آسون بود، زیاد هم نخونده بود، اما خب خدا خواست و قبول شد، فیزیک نظری، دانشگاه الزهرا. ( دوستان علوم پایه می دونن فیزیک الزهرا چه خبره و چه تئوری کارهای خفنی داره!!!)


3- یادمه ترم 10 لیسانس بود و درگیر کارهای فارغ التحصیلی و پروژه و نمره درس "معماری کامپیوتر" از سخت گیرترین استاد دانشکده کامپیوتر و ... این وسط رفت ثبت نام و برنامه کلاسهاش رو گرفت. ترم اول کلاس " دینامیک نظری" داشت. اوایل ترم بر خلاف دانشگاه ما که از 20 شهریور کلاسها تشکیل می شد و حتی دیده شده بود هفته اول مهر ما میان ترم بدیم، کلاسها تق و لق بود براشون و گاهی می رفت و گاهی نمی رفت.


4- اولین جلسه کلاس "دینامیک نظری" رفت سر کلاس نشست و یک ساعت به درس گوش داد. همش براش سوال بود که چرا این درس رو متوجه نمی شه اصلا! بعد اینجور برای خودش توجیه می کرد که حتما چون رشته  لیسانسش فیزیک نبوده اینجوریه و باید خوب بخونه  و خودش رو برسونه و تلاش مضاعف و ..... خلاصه بعد از یک ساعت متوجه می شه، اشتباها به جای کلاس خودش، رفته سر کلاس "اسپکتروسکوپی" ترم 7 لیسانس گرایش اتمی مولکولی!


5- دوست نازنین من، ترم های آخر به حرف ما رسید و متوجه شد اساسا ( این تیکه کلامش بود)، اشتباه کرده رفته فیزیک و باید همون کامپیوتر رو ادامه می داد. دورادور ازش خبر دارم. هر جا هست، خدا حفظش کنه.


۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

519، زنی در باد...

1- از زمان غارنشینی، مرد ها برای تامین معاش خانواده به شکار می رفتند و زن ها در خانه مراقب بچه ها و خانه شان بودند. به مرور زنها توانایی "بوکشیدن" خطرات را یافتند. حیوانی خطرناک، هوای سرد و نامطبوع و .... بخشی از چالشهای زنهایی بود که مردهایشان در خانه نبودند. دوران غارنشینی به پایان رسید، اما این توانایی در زنان نهادینه شد. آن ها قادرند خطرات، دروغ، بدی ها و ... را تشخیص دهند. زن ها اغلب دیرباور تر از آن چیزی هستند که تصور می شود. زن ها هنوز هم می توانند خطرات را بو بکشند. هنوز به سختی اطمینان می کنند.  زن ها با نگاهی به چشمهای شما متوجه احساستان خواهند شد، اگر مادر باشند، اگر خواهر باشند، اگر معشوقه باشند.... هیچ گاه قدرت این حس کهن زنانه را دست کم نگیرید.


2- این قدرت شگفت زنانه که عصاره زندگی زنان در قرون و اعصار مختلف هست، یک جا به صورت ارادی و به طور کلی از کار می افتد! زمانی که زنی عاشق می شود، عشق به او جسارتی خواهد داد که به کلی به عشق دل ببندد، در این حالت بسیار آسیب پذیر خواهد بود، به راحتی دلش خواهد شکست، و هر چه را بگویید و هر وعده ای که بدهید، بی شک شما را باور خواهد کرد...


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

518، تنهایی!

1- امروز یکی از دوستانم بهم گفت فیلم " شیار 143" رو دیدی؟ گفتم نه. گفت پس بزار بهت بلیت بدم. بهم دو تا بلیت داد. میگم من یک نفرم ها! میگه خب شاید خواستی با کسی بری! گفتم ای خواهرررر ما کسی رو نداریم باهاش بریم سینما. نتیجه اینکه بلیت ها منقضی میشه بلااستفاده! یعنی حتی یک نفر نیست محض خنده با ما بیادش سینما! والا...


2- دوست جون ما امروز رفت استخر با خواهرش. بعد به مربی گفتن ازین به بعد هوا سرد میشه رفت و آمد سخت میشه برامون. مربی فرمودن خب بگین دوست پسراتون بیان دنبالتون. خسته نباشن مربی عزیز که به دو تا دختر چادری مومن و خانم ( بسیار خانم تر از من هستن الحمدالله.)، همچین حرفی زدن. عایا... استغفرالله!!!


3- تو آلمان 30 درصد زنان تا آخر عمر مجرد می مونن، علیرغم بالارفتن سن ازدواج در متولدین دهه شصت که نتیجه ش حدود یک میلیون خانم مجرد قطعی در جامعه هست، متاسفانه در فرهنگ ما جایگاهی برای زنان مجرد نیست. این رو حتی در محیط علمی، تو دوره ارشد، اونم تو کلاسی که از همه کوچیکتر بودم به عینه حس کردم، چه برسه به جاهای دیگه. فامیلی داشتیم که استاد دانشگاه هنر بود و معلم حرکات موزون و شاد و زیبا و سرزنده و .... 38 سالگی ازدواج کرد و از ایران رفت. منتها اگر بدانید تا قبل از اون آماج چه حرفها و حدیث هایی بود! کاش مردم رو و زندگی  و انتخاب هاشون رو قضاوت نکنیم...

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

517، 16 آذرماه

 دیروز یادم بود که فردا روز دانشجوئه، صبح اما یادم نبود و رفتم باشگاه، مربی مون از ما کوچیکتره ودانشجو، دیدیم با یک جعبه شیرینی اومده، گفت امروز روز منه و براتون شیرینی خریدم... اولین سالی هست که بعد از سالها دانشجو نیستم، حس عجیبی دارم... به نظرم هر جای ایران که باشیم، روز 16 آذر باید بریم تهران، خیابان کارگر شمالی و تو پیاده روهاش قدم بزنیم... مخصوصا خیابون روبه روی اورژانس مرکز قلب تهران که پر از درختهای پاییزی و زیباست... روزهای دانشجویی با همه سختی هاش روزهای خوبیه... با همه روزهای ناامیدی، با همه روزهایی که در اوج ناامیدی میری کتابخونه و از نو شروع میکنی، با همه مشقات تنهایی زندگی کردن، روزهای خوبی هست و الان فقط حسرت روزها برام مونده... مخصوصا که پای ثابت همه خاطراتم از اینجا رفته و من هنوز گاهی خیلی دلتنگش میشم... مخصوصا وقتایی که میگه آدم دلش تنگ میشه برای دیدن خنده هات...

+ روزتون مبارک دانشجوهای نازنین. :)


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو