۳۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

584، کدام...

کدام شب ... طاقت صبح ... طاقت طلوعی دیگر دارد ؟
کدام شب ؟
کدام مرهم ؟
کدام روزنه ی روشن
برایِ عصیانِ روحِ جا مانده در خمِ یک کوچه ی تاریک ؟
نگاه کن !!!
این نزدیکیها فاصله بیداد میکند
و تردید که سینه خیز خودش را به انتهای شعر من میرساند
اینجا که من ایستاده ام
تا انتهای این کوچه
هزار قرن شکوههایِ ناشکفته
هزاران هزار کلامِ خفته در سکوت
هزار رویایِ پا بماه
به نمِ این خاک خفته اند
و ما در خمِ یک احساس مانده ایم
باید کشفی تازه کرد
باید از دیوارها
از خاطره یک کوچه گذر کرد
باید از شب گذر کرد

(نیکی فیروزکوهی)

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

583، یک روز در خانه

1- همین هفته که والدین گرام نبودن رفته بودم یک چادرفروشی و چادر سرکردم و چرخیدم و بعدش که قیمتش کردم گذاشتمش سرجاشو امدم بیرون. :| مادرم برام چادر سوغاتی خریده، خیلی خوشگله. اصن همش دوست دارم سرکنم برم بیرون. حالا هنوزم جایی نرفتم ها! یکی از سوغاتی های خواهر گرام رو هم برداشتم. گفت من دارم و لازمش ندارم، منم خوشحال و از خداخواسته برش داشتم برای خودم. تازه کاپشن جدید پدرم رو هم پوشیدم هی می چرخیدم تو پذیرایی، بابا می خندید، گفتم این که برام کوتاهه، میشه من یک بارونی بخرم؟ گفتن نه که حالا خیلی بارون میادش. اصن همش ذوق آدم رو کور میکنن. :|

2- گاهی چیزی کل آرزوی شما از زندگی است، چیزی است که سالها بخاطرش نخوابیده اید و یا خوابش را دیده اید، گاهی چیزی کل خواسته شما از عالم هست، گاهی... گاهی ما را چه می شود؟

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

582، وطن یعنی...

اولین بار که تنهایی رفتم سفر، 14 سالم بود، به مدت یک هفته.

انقدر درگیر مسابقات بودم خیلی به دوری از خانوادم فکر نمی کردم.

دبیرستان که بودم هر سال با مامان دوتایی می رفتیم نمایشگاه کتاب،

بهترین سالهایی که رفتم نمایشگاه همون سالهایی بود که با مادر رفتم.

خوابگاه که بودم، با اینکه اقوامم تهران بودن و دوستانم بودن و تنها نبودم،

اما همیشه، هر شب موقع خوابیدن این حس که تو خونه نیستم باهام بود.

فقط بعضی شب ها این حس رو نداشتم، اونم وقتایی که مامان میومد تهران،

همیشه مادر و پدر باهم میومدن، مادر تو خوابگاه بیشتر از یک ساعت نمی موند،

می رفتیم خونه اقوام و من شب کنار مادرم میخوابیدم،

و همه شب احساس میکردم تو خونه خودمون هستم...

این حس زمان خوابگاه رو وقتایی که مادرم خونه نیست هم دارم،

این چند شبی که مادر نبود، خونه اصلا مثل همیشه نبود.

خونه از همیشه مرتب تر و تمیزتر بودها، منظورم کارکرد مادر نیست،

منظورم همون حضوری هست که تمام شب کنار بخاری میشینه و کاموا می بافه،

منظورم همون کسی هست که بودنش به زندگی ما رنگ میده...


+ تعریف شما رو از "وطن" و "زادگاه" نمیدونم، اما به نظر من وطن جایی هست که مادرمون هست. این رو مخصوصا روزهای 5 شنبه که مامان دوست داره بره سرخاک والدینش بیشتر از هر زمان دیگه ای حس میکنم... وطن یعنی مادر...

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

581، این بار شما

یک شعر عاشقانه

یک متن انگیزشی

یک داستان کوتاه

یا هر چیز دیگه ای

در مورد این عکس بنویسید.

منتظر متن های شما هستیم.

:)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

580، خدا و دیگر هیچ...

1- تو سایت دانشگاه برکلی، لیست فارغ التحصیلان سال 1963 رو نگاه میکنم. دنبال یک اسم آشنا می گردم. زیر موضوع تز "Electron Beam in the Cold-Cathode Magnetron" نوشته شده، Mostafa Chamran-Savehi [advisor: David H. Sloan]. این اسم برای همه ما آشناست. انقدر آشنا که فکر میکنیم به اندازه کافی میشناسیمش و گاهی همین تکرار باعث میشه دقتمون رو از دست بدیم.

2- من هیچ کتابی از چمران یا در مورد چمران نخوندم. به نظرم کتابها در این مورد کامل نیستن. اینکه تو یک خانواده مذهبی بزرگ شده، اینکه وقتی رفت آمریکا انجمن اسلامی دانشجویان رو فعال کرد و موسس "جنبش امل" بود و ... هیچکدوم ازین بخش ها به اندازه شخصیت علمیش برای من جذاب نیست. فارغ التحصیل دکتری فیزیک برکلی بوده، می تونید تصور کنید چنین عنوانی با خودش چه "شهوت علمی" رو به دنبال داره؟ علاوه بر فارسی 4 زبان دیگه رو هم کاملا مسلط بوده و خیلی چیزهای دیگه.

3- قبل ازینکه به جریان شهادتش بپردازیم، همینجا توقف کنیم و کمی دقیق بشیم. رزومه علمی چمران آرزوی هر کدوم از ماهاست، جایگاه علمیش رو تو بهترین کرسی های دانشگاهی دنیا ما تو خواب هم نمی بینیم. ما با همین زبان شکسته بسته انگلیسی که بلدیم و با همین یک مقدار درسی که خوندیم، خدا رو بنده نیستیم! این فاصله رو می تونید قیاس کنید؟ چطوری میشه آدم اینجوری میشه؟

4- امسال، سه تا آدم خیلی خوب از اقوام فوت کردن، ناگهانی ایست قلبی کردن. برای خیلی ها که پیری و ناتوانی اطرافیان رو دیدن، چنین مرگی آرزو هست. از دیشب دارم به این فکر میکنم آدم به بهترین مدارج علمی هم برسه، به همه چیزی که دوست داره برسه، مرگش چطوری باشه خوبه؟ تو بستر بیماری باشه؟ موقع رانندگی تو خیابون باشه؟ سر سجده باشه؟ یا برای خدا باشه؟ وسط بیابونهای داغ جنوب ایران باشه... این فاصله رو چی؟ می تونید قیاس کنید؟

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو