۳۶ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

557، فاطمه در انجیل

1- یوحنا از حواریون حضرت عیسی علیه السلام هست که در کتاب مکاشفات که در مجموعه "انجیل عیسی مسیح" هست، اشاراتی به حادثه ای دارد که مفسران بیان می کنند که این حادثه در مورد حضرت فاطمه و حضرت امام حسین (علیه السلام) می باشد و بعضی دیگر آن را مربوط به حضرت بقیة الله و مادر گرامی شان می دانند و البته نظر دوم در تفاسیر بیشتر مورد توجه هست. علاقه مندان به باب دوازدهم "مکاشفات یوحنا" مراجعه کنند و برای خواندن تفاسیر مربوطه به کتاب " عبقری حسان" رجوع بفرمایند.

2- کتب ادیان دیگر  را مطالعه کنید، بر شما باد به مطالعه کتاب " عیسی اسطوره یا تاریخ"، نوشته "آرچیبالد رابرتسون"، بحثی هست در مسیحیت به قدمت دوهزار سال، من چند باری این کتاب را خوندم. به نتیجه رسیدم که کل مطلب دوستان این هست که به وحی اعتقاد ندارند و لذا پذیرش بعضی چیزها برایشان سخت و ناممکن است و به هر بهانه ای به دنبال توجیه آن هستند.

3- من اما به وحی معتقدم. به همه موجودات امکان وحی وجود دارد. مرتبه پایین تر آن الهام درونی هست و بالاترین سطح آن مربوط به "وحی الهی" هست که خدا بی واسطه یا با واسطه فرشتگانش با پیامبرانش سخن می گوید. اما چیزهای دیگری هم در زندگی ما وحی هست، مانند پیامبری که سالیان سال در عبادت و تهجد خدا کوشیده است و خداوند به واسطه وحی با او سخن می گوید؛ امکان وحی به دانشمندی که سالها برای جواب سوالی تلاش می کند نیز هست. مثلا به نظر من " تابع دلتای دیراک" به پل دیراک وحی شده است. نظر شما چیست؟


4- اینجا رو ببینید، جانم محمد. :)

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

556، داستان یک روز

1- عصر رفتم کلاس پیش همسایه مصطفی اینا. بعدش رفتم خونه شون. برادر مصطفی که کلا پنجم هست، بهم گفت بیا برام آواز "گل گلدون" سیمی غانم رو بخون من پیانو تمرین کنم. فکر نمی کردم انقدر جالب باشه. اما از خوندنش واقعا حالم خوب شد. مصطفی هم تند تند رفت ویولونش رو در آورد که منم تمرین کنم! خلاصه که کلی خوش گذشت.

2- یکی از جالبترین روزهای امسال روز جشن فارغ التحصیلی خواهرم بود. من به جز آخر دبیرستان دیگه جشن فارغ التحصیلی خودم نرفتم هیچ وقت. اما جشن اینا خیلی جالب بود. مامان و بابا رفتن جای مهمانها نشستن و من رفتم پیش همکلاسی های خواهرم. هی چیلیک چیلیک براشون عکس میگرفتم و می خندیدم از کاراشون، خیلی خوش گذشت اون روز بهم.

3- یکی از دخترایی که چند بار براش عکس گرفتم و کلی ژست گرفت جلوی دوربین تا عکساش خوشگل بشه، یک دختر شاد و خنده رو به اسم "مهرناز" بود. خواهرم امروز که اومدم خونه، گفت مهرناز فوت کرده. اهل شهرستان خیلی دوری بود. همینجا تو شمال تصادف کرد...

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

555، کودک

تربیت فرزند شاید سخت ترین کار هر کسی در مقام پدر و مادر باشه، سخت تر از حل معادلات دیفرانسیل کوپل شده و سخت تر از هر کار دیگه ای. اول اینکه ما کسی رو به دنیا میاریم، بدون اینکه خودش اومدن به این دنیا رو انتخاب کنه. بعد هم نه زیادی سختگیری در تربیت بچه کار خوبیه و نه باری به هر جهت بودن، نه فراهم کردن همه امکانات کار خوبیه و نه بچه رو مثل یک ارتشی بار آوردن... حرف زیاده و طبعا من که تجربه ای در این مورد ندارم نمی تونم چیزی بگم. متن ادامه مطلب رو آقای " زین العابدین" که معلم انشا و نویسنده ی نشریه "انشا و نویسندگی" هستن نوشتن. تصویر هم مربوط به ماه قبل هست که ایشون این متن رو در نشست سراسری انشا خوندن. من با خیلی از حرفهاشون موافق هستم. شما هم بخونید و اگر خواستین نظرتون رو بگین. :)


۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مریم بانو

554، می بافه دونه دونه...

1- گرچه قریحه ی خاصی از هنر در وجود من نیست، اما مادر بسیار هنرمندی دارم که تمام خونه زندگی ما پر از کارهای دستهای نازنینش هست. تابلوهای گلدوزی مادرم رو دیوارهای خونه ماست، مادر سالها معلم مکرومه بافی بود ( گل آویز و کنف بافی و ...)، قلاب بافی میکرد، خیاطی میکنه و یک بافنده حرفه ای هست که با کاموا برامون لباس می بافه. پدرم یک بلوزی داره که مادر دوران نامزدی براش بافته و هنوز از بهترین لباسهای زمستونی پدرم هست، هم مدلش و هم جنسش.

2- زمستان 86 که کل کشور برف و یخبندان شد، شما کجا بودین؟ من تو خوابگاه بودم. لباسهایی که مامان برام بافته بود رو می پوشیدم و گرم می شدم از محبت مادر که رج به رج لباسم برام بافته بود. اون سال موقع امتحانات و بعدتر به خاطر خرابی جاده ها و ... حدود دوماهی نرفتم خونه. مادرم این دو ماه که من نبودم، برام یک ژاکت بلند سورمه ای رنگ با حاشیه آبی بافته که هنوزم می پوشمش و خیلی دوستش دارم. ژاکت رو برام فرستاد و من می پوشیدمش و گرم می شدم.

3- اکثر لباسهای بافتنی ما، تمام ژاکت هامون، کلاه ها، پاپوش ها، دستکش ها، شالگردن هایی که می پوشیم رو مادرم بافته. شبهای بلند زمستون عینکشو می زنه به چشماش و می شینه کنار بخاری و برامون لباس می بافه. وسط بافتن ژاکت خواهرم، پدرم بهش میگه برای من یک کلاه بباف. من میگم برای من شالگردن بباف، اون یکی یک چیز دیگه میخواد... مامان از بالای عینکش با لبخند نگاهمون میکنه و میگه چشم. صبر کن اینو ببافم بعدی نوبت شما.

4- مادرم نازنین ترین زن دنیاست...

بخشی از بافته های مادرم برای من

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

553، ترا من چشم در راهم...

امروز 13 دی ماه روز بزرگداشت نیما یوشیج بود،

نیما با بخشی از ذهن ادبی ما گره خورده،

با شعرهای روانی که سروده،

با کلمات ساده ای که در شعر نیما آهنگین شده

و با روش نویی که پایه گذاری کرده.

شعر "ری را" رو نیما در سال 1331 سروده.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو