۴۰ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

443، صبحت های استاد

استاد اون اوایل قبل از تاسیس حوزه شون با ما میومدن سفر،

معمولا یک شب می آمدن و نماز میخوندن و کمی برامون حرف می زدن.

لباس روحانیت نمی پوشیدن، با پیراهن و شلوار سفید.

همسفر کربلای ما هم بودن. کلا آدم خاصی هستن.

از عمران شریف و فلسفه دانشگاه تهران، سر از حوزه در آوردن...

بگذریم. برسیم به بحث خودمون. یادمه که به ما میگفتن

من اینجا نه حجة الاسلام هستم، نه استاد این بچه ها و نه ... من فقط خود خودم هستم.

اینجا هم میام که زور بشنوم و بگم چشم. بهم بگن برو بیل بزن، بگم چشم. بگن برو نماز بخون، بگم چشم.

بگن برو سخنرانی کن، بگم چشم. برو بمیر، بگم چشم.

میام که به نفسم زور بگن و من دم نزنم. میام که رشد کنم.

میام که حتی اگر مطمئنم تصمیم کسی که در جایگاه مسئولیت توی سفر هست،

غلطه ، باز هم بگم چشم. میام که نفسم رو پرورش بدم... افسارش کنم...

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

442، تجربیات کاری

اولین تجربه ی کاری رسمی من ترم 5 کارشناسی بود.

دستیار استادم بودم توی یک درسی، برای دانشجوهای مهندسی برق.

به جز یک نفر، کل بیشتر از 50 نفر کلاس، ازم بزرگتر بودن.

بابت یک ترم به من 45000 تومن چک دادن به عنوان دستمزدم.

تجربه ی بعدیم تدریس خصوصی بعد از اتمام کارشناسی و قبل از ارشد،

بابت 15 ساعت تدریس 30 هزار تومن بهم پول دادن.

بعد تر هم شاگردهای دیگه ای داشتم و بهشون درس دادم. اما پراکنده بود.

بعضی ها خیلی باهوش بودن، و بعضی ها هم به طرز ناامید کننده ای تنبل!

به هر حال کارپردرآمدی نیست، اقلا توی یک شهری مثل شهر ما و برای کسی با شرایط من اینطوریه.

یک بار دعوتم کردن برای تدریس توی یکی از موسسات بزرگ کنکور توی شهر مجاور!

واقعیت اینه که اقلا نصف درآمدم باید بابت کرایه میرفت و به نظرم به سختی رفت و آمد و .... نمی ارزید.

پیشنهاد کردن که برم توی همین موسسه تو شهر خودمون درس بدم.

رفتم اونجا، فرم پر کردم، یهو گفتن بیا و پشتیبان شو! حدود دو ماه براشون کار کردم.

از اول باهاشون طی کردم که چند روزی توی تابستون میرم سفر (اما باز موقع رفتن به سختی بهم اجازه دادن!)،

این دوماه بدون در نظر گرفتن طول مدت سفر بود.

یک روزش رو یادمه. روز 23 رمضان بود. به طرز وحشتناکی هوا گرم بود.

یکی از سخت ترین روزهایی بود که توی کل عمرم روزه گرفتم...

به معنای واقعی کلمه هلاک شدم تا اذان مغرب...

یک ماه بعد اتمام کار، تماس گرفتم و سراغ دستمزدم رو گرفتم.

گفتن بیا و ...رفتم و یک پاکتی دادن دستم.

اومدم بیرون و پاکت رو باز کردم. 12800 تومن توش بود!

سر راه یک تی شرت سورمه ای خریدم و رفتم خونه. :)

هنوز هم بیکارم...

این دو تا پست رو قبلا در مورد کار نوشته بودم:

166 جوان جویای کار

180 جوان هنور بیکار


۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

441، الاعمال بالنیات

نیت، مثل ضریب میمونه، یک نیت بد برای انجام کاری، هر چند کار خوبی باشه،
میتونه مثل یک ضریب منفی عمل کنه و کل کار رو چند برابر خرابتر کنه،
نیت خنثی وقتی در یک کار حتی خوب ضرب میشه، میتونه کار رو کلا به صفر برسونه،
و نیت خالص و مثبت، کاری که برای پروردگار عالم و نه به هیچ نیت دیگه ای انجام میشه،
هر چقدر هم کوچیک باشه و حتی اگر ظاهر خیری نداشته باشه،
با یک ضریب مثبت، چند برابر میشه و برکتش توی زندگی هامون نمود پیدا میکنه...

+ وقتی از نیات مردم آگاهی نداریم، ظاهر ناخوب اعمالشون رو قضاوت نکنیم...

( اصل مطلب رو از صحبت های استاد قاسمیان وام گرفتم.)
۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

440، درجا زدن یک ناخدا!

بهتون گفته بودم که من ناوبری بلدم؟!

در هدایت کشتی با رادار از همه ی همکلاسیهام بهتر عمل کردم.

یک بار هم که رفته بودیم روی یک یدک کش، قبل از ورود، راننده مان آمد و گفت که

خانم، گفتن که روی یدک کش چادر پوشیدن ممنوع هست! گفتم، خب باشه و لبخند زدم.

بعد عینهو چریک از پله های یدک کش رفتم بالا و از همه جلوتر بودم

و دیگه کسی نگفت که این خانم چادری...

عی ای حال، معتقدم که ناخدای کشتی زندگی باید مهربان همسر باشه،

و رشد بیش از حد زنی، به طوری که در هیچ کشتی جا نشه، از نظر من بایسته و شایسته نیست،

( بنده فمینیست نمی باشم، همه تون هم می دونید اینو، متحجر هم نیستم ایضا)،

لذا ما مدتی است که با سرعت لاک پشتی در مسیر زندگی حرکت میکنیم،

که جوری نشه که انقدر جلو بریم که کسی نتونه ناخدای زندگی ما باشه،

یا نتونیم افسار اسب سرکش زندگیمون رو بدیم دستش و دل بسپریم به تدبیرش.


۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

439، مصائب زندگی

از مصائب زندگی میتونه این باشه که ...



این مطلب بنا به تذکر دوستی حذف شد.

خودم هم که فکر میکنم میبینم نوشتن این چیزها خوبیت نداره.



خداوند ما را ببخشاید...

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو